خوب نیستم ...
کم سرمایه ای نیست ؛ داشتن آدمهایی که حالت رابپرسند ! ولی .... از آن بهتر داشتن
آدمهاییست ، که وقتی حالت را میپرسند ؛ بتوانی بگویی : خوب نیستم ...
برچسبها: یادگارعلی
کم سرمایه ای نیست ؛ داشتن آدمهایی که حالت رابپرسند ! ولی .... از آن بهتر داشتن
آدمهاییست ، که وقتی حالت را میپرسند ؛ بتوانی بگویی : خوب نیستم ...
کاش میشد هیچکس تنها نبود کاش میشد دیدنت رویا نبود گفته بودی با تو می مانم
ولی ... رفتی و گفتی که اینجا جا نبود سالیان سال تنها مانده ام شاید این رفتن سزای
من نبود من دعا کردم برای بازگشت دستهای تو ولی بالا نبود باز هم گفتی که فردا
میرسی کاش روز دیدنت فردا نبود...
سَهــم مـטּ از בنیــــا
نـــבاشتن استـــ ...
تنهـــــا قــבم زدטּ בر پیاבه رو هــــــاے پاییز
و فڪـر ڪرבטּ به ڪسے كه
هیــــچ وقتـــ نبوב..
بیچاره تنهایی این عروس نگون بخت آه و اشک را دوست ندارد اما همنشین همیشگی
اش چشم امیدش به دلی ناامید و شکستن سکوتش میداند عادت ، دشمن است اما
عقل کجا و دلتنگی کجا ! دل ناامید امیدوار میرود و باز تنهایی میماند و تنهایی . .
من بودم تو و یک عالمه حرف... و ترازویی که سهم تو را من بودم تو و یک عالمه حرف... و ترازویی که
سهم تو را از شعرهایم نشان می داد!!! کاش بودی و من بودم تو و یک عالمه حرف... و ترازویی که سهم تو
را از شعرهایم نشان می داد!!! کاش بودی و می فهمیدی وقت دلتنگی یک آه چقدر وزن دارد...
دل من تنگ تو است صندلیهای حیاط پر برف دیشب ... و تو کی می آیی؟ که شود آب
همه برفهایی که نبودت را فریاد زده !
شب سرد زمستان را چگونه بی تو باید بود هوا سرد است و من تب دار در این سرما
فقط یادت مرا همراه و مونس هست در این تنهایی تاریک دلم گرم از امید دیدنت آواز می
خواند در این سرمای آدم سوز نفس در نای می ماند بجز آنی که نامت را بسان عطر گل
های بهاران در فضای مرده می پاشد چقدر گرم است تکرار و پیاپی گفتن نامت چقدر
گرم است تکرار و پیاپی گفتن نامت
گاهی حــــرف ها وزن ندارد ...
ریتم ندارد ...
آهنگ ندارد...
اما خوب گوش کن...
درد دارند...
دلم از ظلمت غم ها گرفته
از این بی مهری دنیا گرفته
نمی دانم بخندم یا بگریم
دلم اندازه دنیا گرفته!
گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...
میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!
اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی
بـــــــــاران …
يك بار خواب ديدن تو... به تمام عمر ميارزد پس نگو... نگو که روياي دور از دسترس،
خوش نيست... قبول ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولي دل دريايست... تاب
و توانش بيش از اينهاست. دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد
فراموش مکن تا باران نباشد رنگين کمان نيست تا تلخي نباشد شيريني نيست و
گاهي همين دشواري هاست که از ما انساني نيرومند تر و شايسته تر مي سازد
خواهي ديد ، آ ري خورشيد بار ديگر درخشيدن آغاز مي کند
ديدی غزلی سرود؟
عاشق شده بود.
انگار خودش نبود
عاشق شده بود.
افتاد.شکست . زير باران پوسيد
آدم که نکشته بود .
عاشق شده بود
وقتی غمگینم دلم برایت تنگ میشود. وقتی تنهایم دل تنگ تو می شوم. ولی بیشتر از همه وقتی
خوشحالم دلم هوای تو را دارد.
به یکدیگر عشق بورزید ولی عشق را به بند نکشید بگذارید دریایی مواج در میان سواحل روحتان باشد.
پیمانه های یکدیگر را پر کنید اما از یک پیمانه ننوشید از نان خود به یکدیگر بدهید ولی از یک لقمه نخورید با
هم بخوانید برقصید و شادمان باشید اما بگذارید هر کدام از شما خلوت خود را داشته باشید.
تنهایى راه رفتن سخت نیست … !
ولى وقتى ما این همه راهو با هم رفتیم ،
تنهایى برگشتن خیلى سخته …
از تنهایی گریزی نیست . . بگذار آغوشم برای همیشه یخ بزند . . .
نمیخواهم کسی شال گردن اضافی اش را دور گردن آدم برفی احساسم
بیاندازد
مغموم تر از برگی که از شاخه جدا می شود و اسبی که در راهی نا آشنا در باران ره
می سپارد اندوه آوارگی با من است دلم گرچه از عشق روشن اینک بی روی تو
خورشید گرفته است تیرگی کسوف با من است بی تو زندگی تلخ تر از شرمی است
مستمر کدام اندوهت را بگریم نبودن یا در بند بودنت را
باران ببار ابرها را دانه دانه جمع کن بر زمین دامن
گشا ، باران ببار خاک اینجا تشنه ی دلتنگی است آسمان را کن رها ، باران ببار باغبان از کوچه باغان رفته است ابر را جاری نما ، باران ببار موج میخواهد بیابان سکوت با خوِد دریا بیا ، باران ببار تا بیاید آن بهار سبز
سبز تازه تر باید هوا ، باران ببار سینه ام آشوب و دل خونابه است غصه می سوزد مرا ، باران ببار
رای ما دوتا عاشق ...جدایی دورازانصافه تمام سهم من از تو ...یه حلقه س که توو دستامه تمام سهم تو ازمن ...یه
عشق بی سرانجامه تو بارونی ترین ابری ...من از پاییز لبریزم چه معصومانه می باری ...چه مظلومانه می ریزم
حلالم کن دارم میرم ...چقدراین لحظه دلگیره گناهی گردن مانیست
...همش تقصیر تقدیره نگام کن لحظه ی رفتن ...چه تلخه این هم
آغوشی چه وحشتناکه دل کندن ...چقدر سخته فراموشی پرازبغضم
پرازگریه ...پرازتلخی وشیرینی حلالم کن دارم میرم ...منوهرگز نمی
بینی حلالم کن اگه دستام ...به دستای توعادت کرد آخه دنیای عاشق
کش ...به ما دوتا خیانت کرد کلاف آرزوهامو ...چراهیشکی نمی بافه
هـــــــر شبــــــ مهتابــــی روزنی بــود در این پـــرده بی
نقش خیـــــــال کـــه مـــن خـــوابــــزده غـــــرق نگــــاه
راه از آن مــــی جستم ســـوی خلوتگـــه مــــاه و نمــــی
دانستم راز مـهتـابـــــــــــــــــ کجاست که دل " دیـوانـه "
عاشـــق مهتابـــــــ است و ســـر انجام همیــن روزنه بـــود که
مـــرا مجنــون کـــرد ...
چه آرام در خود شكستم چه دلتنگ تنها نشستم نشستم به هواي تو من
با تو آرامم پس از اين به خدا گريه نكن دل بي تاب از بي خبري
شكوه نكن تن رنجور از در به دري اي واي.......... با من و دل تو
بگو چه گذشت؟ با دل زار و شكسته ي من؟ پر بكشد به هواي تو آه،
كي برسد تن خسته ي من چه سازد دل تنگ ديدار؟ چه گويد با عكس
ديوار؟ نشيند به هواي تو دل تا كه بازآيي گل گمشده ام گريه نكن
دل بي تاب از بي خبري شكوه نكن تن رنجور از در به دري
باید " تنها " خیس شی ... عیب نداره که کسی نیست " درد " هاتو بهش بگی ... عیب نداره گلم ، " خدا
بزرگه " اونم تنهاست ، بدون شب بخیر می خوابه ، دوستت دارم های تورو میشنوه و دلش برات تنگ میشه
! حرفاتو به اون بزن ، زیر بارون باهاش قدم بزن...
وقتی می گویم : دیگر به سراغم نیا ! فکر نکن که فراموشت کرده ام …. یا دیگر دوستت ندارم ! نه ….
من فقط فهمیدم : وقتی دلت با من نیست ؛ بودنت مشکلی را حل نمی کند ، تنها دلتنگترم میکند … !!!
من نه عاشق هستم و نه محتاج نگاهی ڪﮧ بلغزد بر من ، من خودم هستم و یڪ حس غریب ڪﮧ بـﮧصد عشق و هوس می ارزد...
کودك در كنار درساحل مشغول بازي كردن است! با عروسك خود بازي مي
كند وآن را چنان عاشقانه دوست دارد كه انگار زنده است نگاهش به
عروسكي ديگر مي افتد عروسك خود را بر زمين مي گذارد و به سوي آن
قدم بر مي دارد اما آن را به دست نمي آرد نگاهي به پشت سر مي
اندازد از عروسك خودش هم خبري نيست امواج آن را به دل دريا برده
بود كودك نگاهي به جاي خالي آن مي كند شانه هايش را بالا مي
اندازد و به دنبال توپي مي دود عروسكي كه روزي همه ي زندگي او
بود به خاطر هوس بچگانه از دست داد و امواج خاطرات آن را به قعر
درياي فراموشي برد و كودك بي خيال به دنبال عروسكي ديگر...
فراموش شد عروسك به همين...
رفــتــﮧ ای ؟ بـــﮧ درک ! هنــوز هم بهـــتریــن هـا وجـــود دارنـــد دنــبال ڪسی خواهــــم رفــت ڪــــﮧ
مــرا بـــﮧ خاطـــر خــودم بــخواهـد نـه زاپــاسی برای بازیـچـه بودن !